شهید حمید رضا نفیسی در21 اردیبهشت سال 1349 در خانواده ای مذهبی در تهران متولد شد . از کودکی بسیار با هوش و زرنگ و مومن بود. بعد از اتمام دوره راهنمایی در حوزه علمیه امیر المومنین واقع در شهر ری ثبت نام نموده و به دلیل علاقه ای که به دروس طلبگی داشت کتابهای جامع المقدمات - سیوطی و مغنی را به نحو خوبی به پایان رسانید و در سال سوم طلبگی درس می خواند .
او جوانی بسیار پاک و بی آلایش بود و ضمن تحصیلات خود همیشه در بسیج فعالیت می نمود.
در سال 1365 پس از آموزش نظامی سه ماهه در پادگان قصر فیروزه تهران عازم جبهه های نبرد شد . اولین اعزامش به کردستان منطقه سقز بود که مدت 2 ماه به طول انجامید . اعزام بعدی از طرف حوزه علمیه بود که به منطقه اهواز لشگر 27 حضرت محمد (ص) عازم شد. و بعد از مدتی به مرخصی آمد و بعد از 10 روز با برادران دیگر به منطقه رفتند .
پس از گذشت 16 روز حمید رضا در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و به لقا الله پیوست . روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
سرلشکر خلبان عباس بابایی
تولد : 14 آذر 1329 قزوین
تحصیلات : فارغ التحصیل دانشکده خلبانی از آمریکا
مسئولیت : فرماندهی معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش
شهادت : 15 مرداد 1366 مطابق با عید قربا ن 1407 هـ . ق - آسمان منطقة عملیاتی سردشت
گلزار : قزوین امام زاده حسین (ع)
ولادت و تحصیلات
وی در خانوادهای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در 14 آذر 1329 متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان “دهخدا” و دوره متوسطه را در دبیرستان “نظام وفا“ گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال 1348 در رشته? پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال 1349 به آمریکا اعزام گشت.
در مدت تحصیل در آمریکا، در طول آموزش خلبانی، کارآموزی ممتاز محسوب شد و آموزش خلبانی، به عنوان کاپیتان تیم والیبال پایگاه نیز انتخاب شد. پس از بازگشت به ایران بعنوان خلبان شکاری با جنگنده های اف-5 و اف-4 پرواز کرد و با ورود جنگنده اف-14 به نیروی هوایی ایران در سال 1354، با گذراندن دوره مربوطه به عنوان خلبان جنگنده اف-14 تامکت در پایگاه شکاری اصفهان مستقر گردید.
مبارزات قبل از انقلاب
با ورود هواپیماهای اف ـ 14 به ایران، شهید بابایی که یکی از خلبانان ماهر و تیزهوش بود، به همراه چند نفر دیگر به اصفهان منتقل و در آن جا مشغول خدمت شد. در همین دوره، مبارزات مردم بر ضد رژیم ستم شاهی روز به روز بیشتر می شد و شهید بابایی نیز به فعالیت هایی در پایگاه هوایی اصفهان دست زد. او بارها به خاطر سرسختی در مبارزه و پای بندی به اصول دین اسلام و فعالیت های سیاسی اش، مورد بازجوییِ فرماندهان ارشد رژیم قرار گرفت. شهید بابایی با اوج گیری مبارزات مردم، آشکارا به مبارزه برخاست و در براندازی رژیم، حضوری مؤثر از خود نشان داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. به خاطر کاردانی و فعالیت شبانه روزیاش در سال 1360 ضمن ارتقا به درجه? سرهنگ دومی به عنوان فرمانده “پایگاه هشتم هوایی اصفهان” منصوب شد. در تمام مدت فرماندهی این پایگاه مهم و استراتژیک، از خود لیاقت و درایت بسیار نشان داد و بر تمام امور پایگاه اشراف کامل داشت. به دلیل همین شایستگی ها، در 9 آذر 1362 به درجه سرهنگ تمامی ارتقاء یافت و به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد و به تهران عزیمت کرد. وی پس از چهار سال رزم در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی، به پیشنهاد رئیس جمهور وقت و حکم فرماندهی کل قوا در 8 اردیبهشت 1366 به درجه “سرتیپی” ارتقا یافت.
سرلشکر بابایی بیش از 3000 ساعت پرواز جنگی داشت و برای پیشرفت سریع عملیات و دقت در آن تنها به نظارت اکتفا نمیکرد بلکه همواره در عملیات پیش قدم بود و در تمام ماموریتهای طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی خود، آنها را آزمایش میکرد. استقامت و بردباری او در انجام پروازهای طولانی مدت و طاقت فرسا با جنگنده اف-14 که گاه تا 10 ساعت بطول می انجامید و برای پوشش دادن نقاط کور رادارهای زمینی و دفاع از حریم هوایی میهن با انجام سوخت گیری های متعدد هوایی همراه بود زبانزد خاص و عام بود. وی تنها در فاصله سالهای 1364 تا 1366، بیش از 60 عملیات جنگی را با موفقیت کامل به انجام رساند.
وی با دخترداییاش “صدیقه حکمت” در تاریخ 4 شهریور 1354 ازدواج کرد و صاحب دختری به نام “سلما” و دو پسر به نام های “محمد” و “حسین” شد.
بابایی از زبان همسر
خانم صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، درباره اوصاف اخلاقی شوهرش چنین می گوید: «بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از «مکروهات» نیز دوری می کرد. در ایام ماه مبارک رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9 ساعت پرواز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست او را وادار کند که روزه نگیرد. به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوندْ عاشقانه می گریست. به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرنْ هرگز بها نمی داد. در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در امور شخصی استفاده نمی کرد».
من نمی توانم پرواز کنم
شهید بابایی با وجود این که در سال های آخری که به شهادتش انجامید، در سمت های فرماندهی خدمت می کرد و از پرواز معاف بود، ولی بیشترین ساعات پرواز و خطرناک ترین مأموریت های جنگی را به خود اختصاص می داد. هنگامی که مسؤولان و فرماندهان بالاتر وی، که وجود او را برای حفظ و برتری نیروی هوایی و تقویت جبهه های جنگ ضروری می دیدند، از او می خواستند که از پرواز خودداری کند، بابایی که در مقابل انقلاب و خانواده های شهیدان و مردم ایثارگرکشورش، بیش از این ها احساس وظیفه می کرد، در برابر این توصیه ها می گفت: «من نمی توانم پرواز نکنم و باید پرواز کنم.» او همیشه با دلایل گوناگون، فرماندهان و مسؤولان رده های بالاتر را برای شرکت در مأموریت های جنگی قانع می کرد.
گریستن در سحرگاهان
سرهنگ خلیل صراف، یکی از هم رزمان شهید بابایی، در ضمن بیان خاطراتی از ایشان می گوید: “بنده به عنوان مسؤول حفاظت قرارگاهْ رعدْ به نگهبانان دستور داده بودم تا شب ها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه ایست شبانه بدهند. یکی از شب ها نگهبانی سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه، شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه می کند. من بی درنگ لباس پوشیدم و به همراه آن سرباز به طرف محلی که نشان داده بود، رفتیم. صدا به نظر آشنا بود. نزدیک تر که رفتم، او را شناختم؛ تیمسار بابایی فرمانده قرارگاه بود. آری، او در دلِ شب آن چنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود که هیچ توجهی به اطراف خویش نداشت”.
فلسفه لباس ساده
یکی از هم رزمان شهید بابایی می گوید: “از زمان دانشجویی، نوع لباس پوشیدن عباس بابایی که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم. سرانجام روزی در این باره از او سؤال کردم. او پس از مکثی کوتاه گفت: انسان باید غرور و خودپسندی های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مُضر می کشاند و عادت می دهد، پرهیز کند تا نفسش پاک شود. هم چنین تزکیه و سرکوبی هوای نفس، موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر، آمادگی پیدا کند”.
یاور درماندگان
روحیه دستگیری از محرومان و درماندگان، از صفات بارز شهید بابایی بود. یکی از دوستان ایشان در این باره می گوید: “عباس همیشه در فکر مردم بی بضاعت بود. در فصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند می رفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری می کرد و زمستان ها وقتی برف می بارید، پارویی بر می داشت و پشت بام های خانه های درماندگان را که توانایی این کار را نداشتند، پارو می کرد. یکی از روزها، عباس را دیدم که معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توانِ حرکت نداشت، بر دوش گرفته و در حال عبور از خیابان بود. پیش رفتم و از او پرسیدم: این معلول را کجا می بری؟ او که با دیدن من غافل گیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه می برم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته است”.
بابایی در کلام مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای، درباره شخصیت شهید بابایی چنین می فرماید: “این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی، وسربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیاتْ ثابت و پابرجا بود … . شهید بابایی، در زمینه امور رزمی و پروازی، نیرویی متخصص و ماهر، و از جمله کسانی بود که بیشترین ساعات پرواز را داشت. او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمی کرد و تنها مصالح انقلاب و اسلام را مد نظر داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی، اما در مقابل اَعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سخت گیر بود”.
غذای فرمانده
سرهنگ خلیل صرّاف، در خاطره ای زیبا از ایثار و منش اخلاقی شهید بابایی، این چنین نقل می کند: “زمانی که در قرارگاه رعد بودیم، بنابر ضرورت های پروازی و موقعیت های ویژه جنگی، شهیدبابایی دستور داد تا برای خلبان های شکاری، غذای مخصوص پخته شود؛ ولی خود جناب بابایی با توجه به این که بیشترین پروازهای جنگی را انجام می داد، از غذای مخصوص خلبانان استفاده نمی کرد و همان غذای معمولی را می خورد. ایشان در پاسخ به اعتراض ما در این مورد می گفت: یک فرمانده باید حتما از غذایی که همگان استفاده می کنندْ بخورد، تا آن سربازی که در خط مقدم است، نگوید غذای من با غذای فرمانده ام فرق دارد”.
تواضع و فروتنی
سرهنگ عطایی، یکی از یاران هم رزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین می گوید: “شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند”.
شهادت
عباس بابایی در سن 37 سالگی و پس از 60 ماموریت جنگی موفق و پس از یک عملیات برون مرزی در منطقه عملیاتی سردشت در تاریخ 15 مرداد 1366 با آتش پدافند نیروهای خودی به شهادت رسید. پیکر وی در امام زاده شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.
در خلیج فارس جزایر زیبایی وجود دارد و این جزایر دارای خاک های مرغوبی هستند که در صنایع شیمیایی از آنها استفاده میشود و در جزیره هرمز 73 نوع خاک رنگی وجود دارد به طوری که میتوان با آن نقش یک فرش تمام رنگی و زیبا را روی زمین ایجاد کرد.
ملت غیور ایران در سی و سومین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی باز هم حماسه ای نو آفرید و با آرمان های انقلاب اسلامی و معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) تجدید میثاق نموده و ثابت کرد که در هر شرایطی دست از انقلاب اسلامی و پیروی از آرمان های امام و انقلاب و شهدا دست برنمیدارد.
حماسه پر شکوه انقلاب اسلامی هم اکنون الگویی برای ملت های آزاده جهان شده و انشا الله بزودی شاهد پیروزی پی در پی انقلابات آزادیبخش خواهیم بود.
اما اکنون حماسه ای دیگر در راه است و در 12 اسفند حضور شکوهمند در انتخابات مجلس شورای اسلامی پاسخی کوبنده به استکبار خواهد بود.
12 بهمن سالروز ورود امام خمینی (ره) رهبر کبیر و معمار بزرگ انقلاب اسلامی به میهن عزیزمان ایران مبارکباد
آب زنید راه را هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
بس که عطشانند آل فاطمه اشک هم خشکیده در چشم همه
آب آب کودکان زد آتشم خجلت از سقایی خود میکشم
کاش از ازل نام من سقا نبود یا در این دشت بلا دریا نبود
چون کمر بهر طواف عشق بست در طواف اولش افتاد دست
طوف دوم در مطاف داورش شد فدای دوست دست دیگرش
دور سوم خون به جای اشک خورد تیر دشمن آمد و بر مشک خورد
دور چهارم داشت عزم ترک سر کرد پیش تیر چشمش را سپر
دور پنجم با عمود آهنین گشت سرو قامتش نقش زمین
گشت در دور ششم با تیغ تیز عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرار خویشتن را دید در آغوش یار
شد سرا پا چشم زخم پیکرش دید زهرا را به بالای سرش
با زبان حال میگفتش بتول مرحبا عباس جان حجت قبول
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه طلبه شهید مهدی تراب اقدامی
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله
با سپاس و ستایش بر خاسته از جان به درگاه ایزد مهربان و با هزاران درود و سلام بر انبیاء و اوصیا خداوند که با متحمل شدن زحمات فراوان دین خداوند را به انسانها معرفی نمودند و راه راست را بر همگان آشکار و عیان کردند و با سلام خالصانه به روح پاک شهیدان که با خون خود خط مشی این دین را به صحنه عشق نوشتند که این مسیر یعنی از خود گذشتن است،خود را ندیدن و هستی را از آن خدا دانستن است ،راه ایثار و گذشت است ، راه رستن از زشتیها ،راه مهر محبت است و در نهایت راه سرور آزادگان حسین ابن علی(ع) است.
چند جمله ای را به عنوان وصیتنامه به عنوان امانت نزد شما می سپارم ،امید است خداوند مهربان اینبار ما را بپذیرد و در جوار شهیدان جای دهد. انشاالله، عزیزانم آنچه این سراپا تقصیر از شما می خواهد همان است که رفتگان دیار خون یعنی شهیدان از شما خواستند و همگی ما را به آن دعوت کردند، وآن یاری کردن دین خداوند است که نباید در راه آن از هیچگونه تلاش و کوشش کوتاهی کرد حتی از دادن جان چرا که شما مالک چیزی نیستید هرچه دارید تنها چند روزی در اختیار شماست و فقط امانتی است که در دست شما نهاده اند.شما باید آنرا به صاحبش برگردانید که خداوند خائنین به امانت را دوست نمی دارد.
در طول زندگی غایت کار را در نظر بگیرید و به سوی آن حرکت کنید ،بدانید برای چه خلق شده اید و برای چه زندگی می کنید و پایان کار شما کجاست و اینرا بدانید بخدا قسم شما فقط برای یک لقمه نان به دست آوردن خلق نشده اید،نه انسان بزرگتر از این حرفهاست،بود قدرتون افزونتر از ملائک،خود ارزان مفروشید،بهای شما رضوان الله است بقطعه نانی و یا تکه زمینی خود را تباه نکنید،شما از آن خدائید خود را تا دیر نشده به او برسانید،فرصت کم است،بازمانگان از غافله را خیل احانت همراهی می کند و رسیدگان به مقصود را فرشتگان با سلام خدا.
این عاصی خود را کوچکتر از آن می داند که زبان به توصیه باز کند و کلامی بنویسد ولی خدا می داند شوق سعادت و سر افرازی شما ما را حریص به نوشتن کرده است که شاید مثمر ثمر افتد ،آنهم نه از زبان خودم بلکه آنچه را خداوند فرمود به شما یاد آوری میکنم.
عزیزانم از همگی شما می خواهم که تا آخرین نفس از کیان انقلاب دفاع کنید و تمام هم و غم خود را پیاده کردن سخن خداوند که امروز از زبان امام عزیز روحی فداه برمی خیزد قرار دهید که خدا می داند و من به همه آیات خداوند سوگند می خورم که راهی جز پیرو امام بودن صحیح نیست و تمام راه جز خط ومشی او والله قسم به جهنم ختم می شود،شما عزیزانم بدانید اگر بخواهید سر افراز زندگی کنید باید با لباس رزم وارد محراب شوید و با این دو بال پرواز کنید که نه بدون نماز از سعادت خبری است و نه بدون تلاش و مبارزه در گوشه ای نشستن ولو مشغول به ذکر شدن خود را به آغوش شیطان سپردن است. امروز با دادن اینهمه شهید بی تفاوتی به انقلاب جرم و معصیت است ،بدانید خداوند راضی نیست به اینکه صرفا" با زبان بگوئید ما موافق انقلاب هستیم،چطور انسان می تواند بگوید من مسلمانم در حالیکه چند سال از جنگ می گذرد و او حاضر نشده یک مقدار از مشکلات جنگ را به دوش بگیرد.
چشم وگوش خود را باز کنید طعمه صیادان شیاد نشوید و خدای ناخواسته از مسیر انقلاب منحرف نشوید، ای وای که چقدر زشت است که با گذشتن هفت سال از انقلاب هنوز عده ای تنها به خاطر مشتی مسائل مادی و دنیوی مخالفت با آن می کنند،ای خداوند مهربان امام زمان را برای ریشه کن کردن اینها بفرست.اینرا بگویم ما از آمدن به جبهه هیچ هدفی جز یاری دین و رضای خداوند نداشته ایم و تنها عاملی که سبب شد درس را رها کنیم و به این وادی روی آوریم گوش دادن بسخن خدا و خشنودی قلب نازنین ولی عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء بوده و بس.
سخن دیگر بشما عزیزانم این است که در زندگی خدا را از یاد مبرید که سرآمد همه زشتی ها فراموشی از یاد اوست ،این را بیقین بدانید تا مهر و محبت خداوند در قلوب شما جای نگیرد آرام نخوهید شد،اگرچه تمام دنیا را به شما بدهند،شما وهمه عالم او را می جویند و در جستجوی او هستند هرچند در تشخیص بعضی اشتباه می کنند،شما بیندیشید که از آن بعضی ها نباشید،بیش از هر چیز به عبادت اهمیت دهید و در انجام فرائض سستی نکنید و از معشوق حقیقی خود غافل نشوید،اگرچه این بنده روسیاه در طول زندگی غافل بودم ولی در این لحضات آخر یافتم که او را می خواستم .
شما ای عزیزان تا دیر نشده بپا خیزید .شما را به خدا مقداری به فکر فرو روید ،قلبها را جز به خداوند عرضه مدارید،شما از آن او هستید خود را به غیر مفروشید ، قلب های شما خانه اوست در خانه یار بیگانه را راه ندهید،چه زشت است تصرف درمال دیگران،چه قبیح است خانه محبوب را به رایگان دادن،چه نارواست خود را به بیگانگان فروختن،چه زشت است او را دور پنداشتن فریاد او که او از رگ گردن بشما نزدیک تر است او را بغیر نفروشید،قلبهای شما خانه اوست،او را دور نپندارید ،شب و روز نگاهش به شماست،اینقدر با او بیگانه نباشید،اینقدر جدای از او نباشید ،دوری از او عذاب است،پرسیدم از حبیبی احوال دوست گفتا " فی بعدها عذاب فی القرابه اسلامه " .
دوستان طلبه ام در راه وصال یار باید بهر بیگانه ای خندید و برای شما که رهرو عشقید نام غیر معشوق بردن هم حرام است،در دل تمنائی جز لقای او داشتن ، کفر است و همنشینی با اغیار شرک ،اگر دوری یا بید آتش به کاشانه نزدند کذب است ادعای دوستی،و اسرعو فی طلب الوصال.
با تمام وجود به گوشه نشینان دور از واقعیت بخندید که عذاب و لعن خدا بر شیادانی که امروز از خط و مشی انقلاب دورند،خدا می داند ،گوئی می بینم روزی را که چنان لباس ذلتی به قامتشان پوشانده اند که سر بلند نمی کند،امروز در این مملکت به هر اسم و رسمی،چه ولایتی و چه حجتی و چه هر کفر دیگری مایه عذاب و خشم ولی عصر (عج) می شود، اف بر کسانی که خود را محب ائمه می دانند و از انقلاب دورند ،ای فرشتگان در این دعا شهیدان انقلاب آمین گوئید که ای خدای مهربان و عده ات را برای رسوائی نقاب داران دون و سر افرازی یاران گمنامت برسان که ما تشنه دیدن آن روزیم.
در پایان نهایت تشکر را از پدر و مادر مهربان و محبوبم و خواهران وبرادران عزیزم که در این مدت زحمات فراوانی برای این رو سیاه کشیدند می نمایم و از خداوند عزیز سر افرازی شما را که در سایه تلاش شما نهفته است را خواستارم و از همگی شما و همچنین اهالی ده و روستا حلالیت می طلبم. خداوند یار و نگهدار همگی شما باد.
روز هجران و شب فرقت یاد آخر شد زدم این فال و گذشت اختر کار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم که خزان میفرمود همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدمت پر می باد که به تشویش تو تدبیرخمار آخر شد
ضمنا" نماز و روزه قضا ندارم اما بعنوان هدیه بگیرید بد نیست (نماز خواندن و روزه گرفتن)
و از مال دنیا مقداری کتاب است که هر جور می دانید استفاده کنید و اگر نمی خوانید آنها را در محلی بگذارید که مورد استفاده قرار گیرد. اگر احیانا" دولت خواست وجهی بپردازد آخرت بهتر است شما آخرت بهتر است شما آخرت را برگزینید و آنرا قبول نکنید. در پایان اینرا هم متذکر می شوم در طول حیاتتان به این فکر باشید که به درگاه خداوند هدیه داده اید و هدیه نه گفتن دارد و نه چیز دیگر. والسلام مهدی تراب اقدامی
سلمان فارسی از اهالى رامهرمز (در استان خوزستان) و یا از اهالى اصفهان، از روستایى به نام «جى» بود و پدرش در این روستا کشاورزى مى کرد و بر کیش زرتشتیت قرار داشت. سلمان نیز بر همین کیش بود، تا این که به مسیحیت تمایل پیدا کرد و مسیحى شد و پس از چندى با یهودیت آشنا شد. آن گاه به مدینه رفت و برده مردى از یهودیان بنى قریظه، قرار گرفت. هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به این شهر هجرت کرد با دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با دین اسلام آشنا گردید. سلمان به نزد آن حضرت آمد و مسلمان شد و پیامبر (ص) با مولاى او قراردادى بست بر این که سلمان کار کند و از درآمدهاى خویش، خود را آزاد کند. پیامبر (ص) و مسلمانان مدینه او را کمک کردند تا این که بهاى خویش را به یهودى پرداخت و آزاد گردید. وى با این که ایرانى نژاد است در میان عرب ها و مسلمانان حجاز که غالبا عرب نژاد بودند، به مقامى رفیع و مرتبه اى بلند دست یافت.
کشّی در حدیثی از امام باقر (ع) حسب و نسب سلمان را از زبان خودش چنین روایت می کند: من سلمان فرزند عبدالله ام. گمراه بودم، خداوند به برکت محمد (ص) مرا هدایت کرد، عائله مند بودم به محمد (ص) بی نیازم ساخت و بنده بودم به محمد (ص) آزادم کرد. و این، حسب و نسب من است. در روایات آمده است که نام (سلمان) را پیامبر(ص) به او داد.
در سال اول هجرى، هنگامى که پیامبراکرم (ص) میان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى برقرار نمود، میان سلمان و ابودردا (عویمر بن زید) نیز عقد اخوت بست و در این ماجرا به سلمان فرمود: یا سلمان أنت من أهل البیت و قد آتاک الله العلم الاوّل و الاخر و الکتاب الاوّل و الکتاب الاخر؛ اى سلمان، تو از اهل بیت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستین و واپسین را عنایت کرده است و کتاب اوّل (نخستین کتابى که بر پیامبران الهى نازل شده بود) و کتاب آخر (قرآن مجید) را به تو آموخته است.
او در جنگ خندق، از طراحان اصلى جنگ بود و از آن بعد در تمامى جنگ هاى مسلمانان شرکت نمود و حتى پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در برخى از فتوحات اسلامى حضور فعال داشت.
سلمان فارسى، سال هاى دراز در پى حقیقت و یافتن پیامبر موعود بود و سرانجام گمشده خود را در شخص پیامبر اکرم (ص) یافته بود. از آن روز تمام عشق و محبت خود را متوجه پیامبر (ص) و خاندانش، به ویژه امیرمؤمنان علیه السّلام و خانواده گرامى اش نمود. هیچ گاه راضى نمى شد که از آنان دور شده و یا ذره اى از محبت و دوستى خویش را نسبت به آنان کاهش دهد. حتى آن هنگامى که مهاجر و انصار، هم دست شده و پس از رحلت پیامبر (ص)، خلافت اسلامى را غاصبانه از امیرمؤمنان علیه السّلام ربودند و آن حضرت و همسر گرامى اش حضرت فاطمه زهرا (س) را در اذیت و آزار قرار دادند، لحظه اى از آن بزرگواران جدا نشد. و از چهار نفرانی که اولین بار به عنوان شیعه علی نام گرفتند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد، و عمار یاسر محسوب میشد.
سلمان با این که در حیات خود، حکومت و خلافت حضرت على علیه السّلام را درک نکرده و پیش از خلافت آن حضرت و امامت امامان بعدى، رحلت کرده بود، در عین حال، عارف به مقام آنان و معتقد به امامت امامان معصوم علیهم السّلام از ذریه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و از نسل امیرمؤمنان علیه السّلام بود. او خواهان خلافت حضرت على علیه السّلام پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و بنا به سفارش آن حضرت بود. هم چنین وى اعتقاد راسخ داشت بر این که امیرمؤمنان على بن ابیطالب علیه السّلام، نخستین مردى است که به پیامبر اکرم (ص) ایمان آورد و آیین مسلمانى را برگزید.
درباره نقش تقوا در سنجش ارزش آدمی در روایات، حکایت زیبایی آمده است که روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابه پیامبر(ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند. لحظه ای نگذشته بود که یکی از صحابه معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛ لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیمابین العرب؛ این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عرب ها چه می کند؟»
رسول خدا (ص) با شنیدن این سخن غیر اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسان ها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندان های ما یکسانند، عرب بر عجم، گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد، مگر به تقوا.»
در روایتی دیگر آمده است که روزی عمر به عنوان تحقیر از حضرت سلمان پرسید: تو کیستی و چیستی؟ سلمان بی درنگ جواب داد: «اول، من و تو نطفه گندیده و بد بو بودیم، طولی نمی کشد که با مرگ، بدن من و تو تبدیل به جسدی متعفن و نامطلوب خواهد شد، و چون قیامت بپاخیزد، و میزان ها برپا گردد، هر کس میزان اعمال او افزون تر و تقوایش بیشتر باشد به خدا نزدیک تر خواهد بود.
شیخ مفید (رحمت الله علیه) از جعفربن مؤدّب روایت می کند که سلمان، عمار، ابوذر و مقداد ارکان اربعه هستند و ابونعیم سلمان را با این ویژگی ها می ستاید: پیشگام ترین فارسیان به اسلام، مِهتر دلیران، تلاش گری که آرام نگرفت و دریایی که فرو ننشست، دانشمندی فرزانه و عابدی آگاه.
سلمان فارسى چه در حیات رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و چه پس از رحلت آن حضرت، هم چنین وى چه در ایامى که در مدینه ساکن بود و چه در ایامى که به حکومت مدائن منصوب شده بود، همیشه زندگى بى آلایش و ساده اى داشت. آن چه از بیت المال به عنوان حقوق سالانه به او مى رسید، صدقه مى داد و خود با بافت زنبیل و دست رنج هاى خود معیشت مى نمود. هیچگاه مقام و منزلتش و یا حکومتى که به وى واگذار شده بود، ذره اى وى را به عافیت طلبى و رفاه گرایى سوق نداد.
حتى آن هنگامى که به حکومت مدائن رسید، با روش هاى ساده زیستى و قناعت پیشه گى خویش، محرومان و مستمندان را به زندگى امیدوار مى کرد و با آنان همراه و همراز مى گردید. از او نقل کرده اند که به او گفتند: چرا از امارت ناخرسندى پاسخ داد: به خاطر حلاوت رسیدن به آن و مرارت جدایی اش.
ابونعیم و ذهبی نوشته اند که سلمان در حالی که بر حدود سی هزار نفر حکومت می کرد، تنها با یک عبا که فرش و لباس او نیز بود، برای مردم خطبه می خواند. به همین جهت مورد سرزنش خلیفه وقت، عمربن خطاب قرارگرفت. او در پاسخ خلیفه چنین نوشت:
گفته بودى که من حکومت خدا را ضعیف و سست کرده و خود را خوار گردانیده و خدمتکار مردم نموده ام به حدى که اهالى مدائن نمى دانند که من امیر آن هایم ! پس مرا به منزله پلى گردانیده اند که بر من مى گذرند و بارهاى خود را بر دوش من مى گذارند! و نوشته بودى که این ها باعث سستى سلطنت خدا مى شود! پس بدان که ذلت در اطاعت الهى، دوست داشتنى تر است در نزد من از عزت در معیصت و نافرمانى خدا و تو خود مى دانى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تألیف دل هاى مردم مى نمود و به ایشان نزدیکى مى جست و مردم هم به سوى او تقرب مى جستند...
به این ترتیب وى، خلیفه وقت را به سنت هاى فراموش شده رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تذکر داد که مردمى بودن و با آنان و همچون آنان زندگى کردن، نه تنها مغایر با زمامدارى نیست بلکه لازمه حکومت الهى و مردمى است و از سنت هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است.
مجلسی (رحمت الله علیه) روایت می کند که علی (ع) در بامدادی به مسجد درآمد و خطاب به مردم فرمود: ای مردم! خداوند شما را در مرگ برادرتان سلمان پاداش بزرگی عطا فرماید. پیامبر خدا (ص) را در خواب دیدم، گفت: سلمان وفات یافته است و مرا به غُسل و کفن و نماز و دفنش سفارش فرمود و اکنون به سوی مداین می روم. مردم خلیفه خود را تا بیرون شهر بدرقه کردند و آن حضرت به طرف مداین حرکت کرد و همان روز نزدیک ظهر بازگشت و گفت: سلمان را دفن کردم.
مقبره سلمان فارسی که در منطقه مدائن عراق و در جنوب بغداد قرار دارد، طی اقدامات تروریستی به دنبال هتک حرمت حرم ائمه اطهار سامرای عراق مورد اصابت خمپاره قرار گرفت.
سلمان فارسی از شخصیت های بحث انگیز و چند بعدی تاریخ اسلام و ایران است. قاطبه مسلمانان، از شیعه و سنی، او را به عنوان یکی از اصحاب بلندمرتبه پیامبر (ص) و علی (ع) می ستایند. او در منظومه فکری فرق و مذاهب اسلامی جایگاه ویژه ای دارد و سنی و امامی و اسماعیلی و زیدی و اهل حق و اصحاب تصوف و فتوت، هریک به فراخور جهان بینی خود، تصویری از او ارائه کرده اند. این تصویر اگرچه گاه اغراق آمیز یا غیر واقعی است، اما همواره با حرمت و تقدس همراه است. در متون ادب فارسی که آیینه تمام نمای فرهنگ ایرانی است، سلمان در هیئت انسانی حق جو، عارفی وارسته، زاهدی سجاده نشین، حاکمی عادل و حکیمی فرزانه رخ نموده است. سنایی می فرماید :
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
سلمان فارسی، مثل همه شخصیت های موثر تاریخی، دشمنانی دارد. واقعیت و ماهیت سلمان، همواره کسانی را به ستیزه با وی برانگیخته است. در روزگار ما باستان پرستان ایرانی، که از عمق حوادث و وقایع تاریخی بی خبرند، به جای آن که علل سقوط ساسانیان را در واقعیات عینی جست وجو کنند، گناه سقوط این سلسله و غلبه اعراب را یکسره به گردن سلمان می گذراند و سیل دشنام ها را از طریق نوشته ها و رسانه های خودشان به طرف این فرزند ایران و اسلام سرازیر کرده اند!
ناصبی ها و سلفی ها و روشنفکران عرب طرفدار بنی امیه، که روزگار آل امیه و مروان را اوج درخشش اقبال قوم عرب می دانند، نیز نظر خوشی به سلمان به عنوان یکی از بزرگان شیعه و یکی از ارکان فرهنگ ایرانی ندارند. سلمان در میان مستشرقان نیز دشمنان آشکاری دارد، از جمله هرو ویتز و کلیمان هوار رسما واقعیت تاریخی او را انکار کرده اند. آقای ناصر پورپیرار ظاهرا آخرین کسی است که با تلفیق دیدگاه های برخی خاورشناسان و قومیت گرایان عرب به نبرد با این شخصیت تاریخی کمر بسته است
زندگینامه حضرت امام موسی کاظم علیه السلام
نام امام هفتم ما , موسى و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم است . شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند . تولد امام موسى کاظم ( ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع )مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسى کاظم ( ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندکى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولى عصر ( عج ) . صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت حضرت کاظم ( ع ) داراى قامتى معتدل بود . صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود . بدن شریفش از زیادى عبادت ضعیف شد , ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناک داشت . امام کاظم به تصدیق همه مورخان , به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است . موسى بن جعفر از عبادت و سختکوشى به عبد صالح معروف و درسخاوت و بخشندگى مانند نیاکان بزرگوار خود بود . بدرههاى ( کیسههاى ) سیصددینارى و چهارصد دینارى و دو هزار دینارى میآورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم میکرد . از حضرت موسى کاظم روایت شده است که فرمود : پدرم ( امام صادق - ع - ) پیوسته من را به سخاوت داشتن و کرم کردم سفارش میکرد . امام ( ع ) با آن کرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن میکرد ,چنانکه نقل کردهاند : امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود و این خودنشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بیاعتنایى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنیا . امام موسى کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه ومهربان بود . همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود , و پنهان و آشکار به آنهاکمک میکرد . برخى از فقراى مدینه او را شناخته بودند اما بعضى - پس از تبعیدحضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پى بردند و آن وجود عزیز راشناختند . امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادى داشت . قرآن را باصدایى حزین و خوش تلاوت میکرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گردمیآمدند و از روى شوق و رقت گریه میکردند . بدخواهانى بودند که آن حضرت واجداد گرامیش را - روى در روى - بد میگفتند و سخنانى دور از ادب به زبان میراندند , ولى آن حضرت با بردبارى و شکیبایى با آنها روبرو میشد , و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح میآورد , و تنبیه میفرمود . تاریخ , برخى از این صحنهها را در خود نگهداشته است . لقب کاظم از همین جا پیدا شد . کاظم یعنى : نگهدارنده و فروخورنده خشم . این رفتار در برابر کسى یا کسانى بوده که از راه جهالت و نادانى یا به تحریک دشمنان به این کارهاى زشت و دور از ادب دست میزدند . رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم , بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن میساخت , اما آنجا که پاى گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگرى - پیش میآمد , امام کاظم ( ع ) میفرمود : قل الحق و لو کان فیه هلاکک یعنى : حق را بگو اگرچه آن حقگویى موجب هلاک تو باشد . ارزش والاى حق به اندازهاى است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنى - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود . با فقرامینشست و از بینوایان دلجویى میکرد . بنده را با آزاد مساوى میدانست ومیفرمود همه , فرزندان آدم و آفریدههاى خداییم . از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : او را در کودکى دیدم و از اوپرسشهایى کردم چنان پاسخ داد که گویى از سرچشمه ولایت سیراب شده است . براستى امام موسى بن جعفر ( ع ) فقیهى دانا و توانا و متکلمى مقتدر و زبردست بود . محمد بن نعمان نیز میگوید : موسى بن جعفر را دریایى بیپایان دیدم که میجوشیدو میخروشید و بذرهاى دانش به هر سو میپراکند . امام ( ع ) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزه نشر فقه جعفرى و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملى شده بود , در زمان حضرت امام موسى کاظم ( ع ) نیز به پیروى از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ,تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفرى آشنا گردند , واین مشعل فروزان را از وراى اعصار و قرون به آیندگان برسانند . خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زیادهروى در عیش و عشرت , همیشه درصدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على ( ع ) را با داشتن علم و سیادت ازصحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند , و دست آنها را از کارهاى کشور اسلامى کوتاه نمایند . اینان براى اجراء این مقصود پلید کارها کردند , از جمله : چندتن از شاگردان مکتب جعفرى را تشویق نمودند تا مکتبى در برابر مکتب جعفرى ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند . بدین طریق مذاهب حنفى , مالکى , حنبلى وشافعى هر کدام با راه و روش خاص فقهى پایهریزى شد . حکومتهاى وقت و بعد ازآن - براى دست یابى به قدرت - از این مذهبها پشتیبانى کرده و اختلاف آنها رابر وفق مراد و مقصود خود دانستهاند . در سالهاى آخر خلافت منصور دوانیقى که مصادف با نخستین سالهاى امامت حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بود بسیارى از سادات شورشى - که نوعا از عالمان وشجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند - شهید شدند . این بزرگان براى دفع ستم و نشر منشور عدالت وامر به معروف و نهى از منکر , به پا میخاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ,به جوهر اصلى تعالیم اسلام جان میدادند , و جانهاى خفته را بیدار میکردند . طلوعها و غروبها را در آبادیهاى اسلامى به رنگ ارغوانى درمیآوردند و بر در ودیوار شهرها نقش جاوید مینگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأ ذنههاى مساجداسلام شعلهور میساختند . در مدینه از کارگزاران مهدى عباسى فرزند منصور دوانیقى در عمل , همان رفتار زشت دودمان سیاه بنى امیه را پیش گرفتند , و نسبت به آل على ( ع )آنچه توانستند بدرفتارى کردند . داستان دردناک فخ در زمان هادى عباسى پیش آمد . علت بروز این واقعه این بود که حسین بن على بن عابد از اولادحضرت امام حسن ( ع ) که از افتخارات سادات حسنى و از بزرگان علماى مدینه و رئیس قوم بود , به یارى عدهاى از سادات و شیعیان در برابر بیدادگرى عبدالعزیز عمرى که مسلط بر مدینه شده بود , قیام کردند و با شجاعت ورشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادى از مخالفان را کشتند , سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگناى محاصره قرار دادند و به قتل رساندند وعدهاى را نیز اسیر کردند . مسعودى مینویسد : بدنهایى که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید . سیاهکاریهاى بنى عباس منحصر به این واقعه نبود . این خلفاى ستمگر صدهاسید را زیر دیوارهاى و میان ستونها گچ گرفتند , و صدها تن را نیز در تاریکى زندانها حبس کردند و به قتل رساندند . عجب آنکه این همه جنایتها را زیرپوشش اسلامى و به منظور فروخواباندن فتنه انجام میدادند . حضرت موسى بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنین وضعى و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهاى بسیار , آرامشى نبود . امام به روشنى میدید که خلفاى ستمگر در پى تباه کردن و از بین بردن اصول اسلامى و انسانیاند . امام کاظم ( ع )سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود , و در مدتى که از 4 سال تا 14سال نوشتهاند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تک سلولها و سیاهیچالهاى بغداد- در غل و زنجیر - به سر میبرد . امام موسى بن جعفر ( ع ) بیآنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى -بیمى بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى میکرد و از گردآورى وحفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت . آن زمان که امام ( ع )در مدینه بود , هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه وکنار خانه امام ( ع ) میگذرد , وى را آگاه کنند . هارون از محبوبیت بسیار ومعنویت نافذ امام ( ع ) سخت بیمناک بود . چنانکه نوشتهاند که هارون , درباره امام موسى بن جعفر ( ع ) میگفت : میترسم فتنهاى بر پا کند که خونها ریخته شود و پیداست که این قیامهاى مقدس را که سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى میکردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظردستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم به ناحق فتنه نامیده میشد . از سوى دیگراین بیان هارون نشانگر آن است که امام ( ع ) لحظهاى از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتى مهدى عباسى به امام ( ع ) میگوید : آیا من را از خروج خویش در ایمنى قرار میدهى نشانگر هراسى است که دستگاه ستمگر عباسى از امام ( ع ) و یاران و شیعیانش داشته است . به راستى نفوذمعنوى امام موسى ( ع ) در دستگاه حاکم به حدى بود که کسانى مانند على بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسى , از دوستداران حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بودندو به دستورات حضرت عمل میکردند . سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوییهاکرده بودند , ولى امام ( ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهران و تاکتیک خاص اغفالگرانه ( تقیه ) که در مواردى , براى رد گمى حیله هاى دشمن ضرورى و شکلى ازمبارزه پنهانى است , در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل على ( ع ) و تزویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق , همچنان پاى فشارد - بیآنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود - . سرانجام بدگوییهایى که اطرافیان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179 ه . به حج رفت , بیش از پیش به عظمت معنوى امام ( ع ) و احترام خاصى که مردم براى امام موسى الکاظم ( ع ) قائل بودند پى برد . هارون سخت از این جهت , نگران شد . وقتى به مدینه آمد و قبرآن و قبر منور پیامبر اکرم ( ص ) را زیارت کرد , تصمیم بر جلب و دستگیرى امام ( ع ) یعنى فرزند پیامبر گرفت . هارون صاحب قصرهاى افسانهاى در سواحل دجله , و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى که آفتاب میگفت بتاب که هر کجابتابى کشور اسلامى و قلمرو من است آورند , دستور داد چند کجاوه باکجاوه امام ( ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند , تا مردم ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند , تا یأ س بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارندو از تبعیدگاه امام ( ع ) بیخبر بمانند . و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود , از امام ( ع ) و از یارانى که - گمان میکرد - همیشه امام ( ع ) آماده خدمت دارد میترسید , این یاران با وفا - در چنین هنگامى - شمشیرهابرافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند . این بود که با خارج کردن دوکجاوه از دو دروازه شهر , این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعیدامام ( ع ) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد . بارى , هارون , امام موسى کاظم ( ع ) را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایى از مدینه تبعید کرد . هارون , ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجیر به بصره ببرندو به عیسى بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود , نوشت , یک سال حضرت امام کاظم ( ع ) را زندانى کند , پس از یک سال والى بصره را به قتل امام ( ع )مأ مور کرد . عیسى از انجام دادن این قتل عذر خواست . هارون امام را به بغدادمنتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد . مدتى حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود . در این مدت و در این زندان امام ( ع ) پیوسته به عبادت و راز و نیاز باخداوند متعال مشغول بود . هارون , فصل را مأ مور قتل امام ( ع ) کرد ولى فضل هم از این کار کناره جست . بارى , چندین سال امام ( ع ) از این زندان به آن زندان انتقال مییافت . در زندانهاى تاریک و سیاهچالهاى دهشتناک , امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقى خود ( الله ) راز و نیاز میکرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وى شده است سپاسگزارى مینمود . عاقب آن امام بزرگوار در سال 183 هجرى در سن 55 سالگى به دست مردى ستمکار به نام سندى بن شاهک و به دستور هارون مسموم و شهید شد . شگفت آنکه , هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر ( ع ) پس ازدرگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسى بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ,اما حقیقت هرگز پنهان نمیماند . بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکى بغداد - به خاک سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد , و مورد توجه خاص واقع گردید , و شهر کاظمین از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت . زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر ( ع ) تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر ( ع ) روشن نیست . بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسى کاطم ( ع ) آنها را میخریدند و آزاد کرده یاعقد میبستند . نخستین زوجه آن حضرت تکتم یا حمیده یا نجمه داراى تقوا و فضیلت بوده و زنى بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا ( ع ) است . فرزندان حضرت موسى بن جعفر را 37 تن نوشتهاند : 19 پسر و 18 دختر که ارشدآنها حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است . حضرت احمد بن موسى ( شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است . حضرت محمد بن موسى نیز که در شیراز مدفون است . حضرت حمزه بن موسى که در رى مدفون میباشد . از دختران آن حضرت , حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است , و قبه وبارگاهى با عظمت دارد . سایر اولاد و سادات موسوى هریک مشعلدار علم و تقوادر زمان خود بودهاند , که در گوشه و کنار ایران و کشورهاى اسلامى پراکنده شده ,و در همانجا مدفون گردیدهاند , روحشان شاد باد . صفات و سجایاى حضرت موسى بن جعفر ( ع ) موسى بن جعفر ( ع ) به جرم حقگویى و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانى شد . حضرت موسى بن جعفر را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید درهمه صفات و سجایا و فضائل معنوى برتر بود به زندان انداختند . شیخ مفید درباره آن حضرت میگوید : او عابدترین و فقیهترین و بخشندهترین و بزرگ منشترین مردم زمان خود بود , زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار میکرد : اللهم انى أ شأ لک الراحة عند الموت و العفوعند الحساب ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنى عفو را به من ارزانى دار ) . امام موسى بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا میرفت . شبها در ظرفى پول و آرد و خرمامیریخت و به وسایلى به فقراى مدینه میرساند , در حالى که آنها نمیدانستند ازناحیه کسى است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود , با آواز خوشى قرآن میخواند ,قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعى به دل میداد , شنوندگان از شنیدن قرآنش میگریستند , مردم مدینه به او لقب زین المجتهدین داده بودند . مردم مدینه روزى که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند , شور و ولوله و غوغایى عجیب کردند . آن روزها فقراى مدینه دانستند چه کسى شبها و روزها براى دلجویى به خانه آنها میآمده است . |
بمباران خوشه ای
(جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس): سال 1366 . سردشت را که رد کردیم رسیدیم به رودخانه مرزی . اتوبوسها وکامیونهای حامل رزمندگان از روی پل گذشتند و به طرف دیگر رودخانه رفتند . اینجا دیگر عراق بود و از جاده ناهموار خاکی به طرف شهر ماووت عراق حرکت کردیم . پس از ساعتی به محلی رسیدیم که موقعیت صف نام داشت و رزمندگان در محل خود مستقر شده و تا شب جابجا شدند و جمعیت زیادی در آنجا به چشم نمیخورد .ما هم به محل استقرارمان چادر ستاد رفتیم . اولین صحنه ای که توجه مرا جلب کرد یک درب آمبولانس با آرم هلال احمر بود که بر بالای درخت بلندی آویزان بود و تکه های ماشین که در اطراف پراکنده شده بود. دوستان گفتند که چندی پیش اینجا مورد هجوم هواپیماهای دشمن قرار گرفته بود و ما حساب کار خودمان را کردیم .
وسایلمان را چیدیم و دوری زدیم و با منطقه آشنا شدیم . منطقه پر بوود از جوی های کوچک که از چشمه ها شروع میشد و به طرف دره میرفت . ما هم سلیقه به خرج دادیم در در کنار جوی ها استراحتگاه درست میکردیم و تخمه هندوانه و خربزه میکاشتیم یک قسمت هم که عریض تر و پایین تر بود ، برای جانپناه انتخاب کردیم و زمین را کمی صاف کردیم و یک پتو هم انداختیم تا در موقع خطر از آن استفاده کنیم.
نهار کالباس بود و تصمیم گرفتیم کباب درست کنیم . با چوب های انار سیخ درست کردیم و اجاقی بپا کردیم و کالباس ها را مثل گوشت تکه تکه کردیم و روی اجاق گذاشتیم و خلاصه آن روز گرسنه ماندیم .
بعد از ظهر نوبت شستن سرو صورت با صابون مخصوص بود زیرا منطقه شدیدا شیمیایی بود سر و صورتمان جوش چرکی میزد و باید روزی حد اقل سه با شستشو میشد.
در مسیر جویها ناهمواری هایی وجود داشت و من با لوله پلاستیکی جای گلوله آرپی جی یک آبشار درست کردم و رفتم پایین ، پیراهنم را در آوردم و سرم راگرفتم زیر آب و شروع کردم به شستن . ولی یک لاشه پوسیده حیوان آن پایین قرار داشت که کمی چندشم میشد و مواظب بودم به آن نخورم.
در حین شستن سر احساس کردم که زمین میلرزد . تجربه اش را قبلا داشتم وقتی تانک حرکت میکرد زمین اینجوری میلرزید و گاهی صدای انفجارهای پی در پی می آمد که آن هم عادی بود . توپ ، خمپاره ، ضد هوایی و..... ولی تو این منطقه کوهستانی تانک چکار میکنه . تا بحال تانک اینجا ندیده بودم . شاید تازه آورده اند . ولی چرا ؟ هزار سوال تو ذهنم گذشت تا اینکه یکدفعه با یک انفجار نزدیک آب قطع شد . سرم را بلند کردم دیدم یک بمب خورده نزدیک لوله و آبشار من خراب شده . اطرافم را نگاه کردم هیچ کسی نبود و فقط من یک نفر بودم . همه آسمان را اشیاء براق پر کرده بود و صدای غرش هواپیما از ارتفاع بالا می آمد.
تازه فهمیدم چه خبر است و شیرجه زدم داخل گودال همانجا که لاشه پوسیده حیوان افتاده بود و خوابیدم و دستانم را روی سرم گذاشتم . زمین میلرزید و صدای انفجارهای پی در پی و من پیش خودم ذکر میگفتم . احساس میکردم چند ثانیه با مرگ فاصله دارم و یک ثانیه یک ثانیه تمدید میشد . یک لحظه سرم را بلند کردم تا در آخرین لحظات زندگی اطرافم را ببینم .
چند هواپیما در ارتفاع بالا چرخ میزدند و باران بمب بر زمین میریخت ولی تعداد انفجارها کمتر از باران بمب بود . دوست داشتم زنده بمانم تا بدانم چند دقیقه دیگر اینجا چه خبر میشود.
خدا صدایم را شنید همه چی به یکباره تمام شد . از گودال بیرون پریدم وبچه ها کم کم از سنگرها بیرون می آمدند . همه دنبال شهدا و مجروحین میگشتیم ولی چیزی که بیشترین توجه را جلب میکرد تعداد بیشمار دم سفید رنگ بمب خوشه ای بود که از زمین بیرون مانده بود و اکثر بمب ها منفجر نشده بود .
سریع سراغ بچه ها را گرفتیم . با کمال تعجب فقط یک نفر شهید شده بود و تعدادی هم مجرح خیلی سطحی . تازه یادمان افتاد که چرا ضد هوایی ها شلیک نکردند ؟ به طرف محل استقرار یکی از قبضه ها دویدم که در راه دیدم کامیونها به سرعت به طرف ما می آیند و نزدیک است با بمب های عمل نکرده وسط جاده برخورد کنند .
مثل دهقان فداکار به طرفشان دویدم و آنهارا وجود بمب ها آگاه کردم . کامیونها متوقف شدند و فریاد میزدند شهدا شهدا کجایند . و من هم فریاد زدم فقط یه نفر .
به محل قبض رسیدم و قبل از اینکه حرفی بزنم دیدم یکی از آنها از ناحیه صورت و فک شدیدا مجروح شده و دیگری هم از ناحیه دست و پهلو جراحت برداشته و دارد اولی را پانسمان میکند . و آنها گفتند اول دو تا هواپیما همه قبضه ها را زدند .
به بچه های دیگر گفتم به سراغ قبضه دیگر بروند و آن هم مثل اولی مورد حمله قرار گرفته بود و مجروح بودند و بقیه قبضه ها که مورد حمله قرار گرفته بودند قلابی بود و با چوب و لوله قوطی ساخته شده بودند.
اینجا بود که امداد الهی را حس کردم و حمله وقتی اتفاق افتاد که رزمندگان روز قبلش منطقه را ترک کرده بودند و فقط حدود سی نفر آنجا بودیم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب شهید عباس افشار
کتاب زندگی نامه شهید عباس افشار
نقش ستون پنجم در عملیات کربلای 4
نقش آمریکا در لو رفتن عملیات کربلای 4
عملیات کربلای4
مبانی عربی دانشگاهی
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت چهارم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت سوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت دوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت اول)
احتکار
تبلیغات شورای دانش آموزی
این خاک گهربار که ایران شده نامش
خاطرات همفر
[همه عناوین(403)][عناوین آرشیوشده]