سری کتابهای راهیان نور
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت دوم)
...... کمی بعد عراقی ها به پاسگاه هجوم آوردند و مجروحان را اسیر و غنایم جنگی را جمع آوری کردند و با خود بردند.
می خواستم به طرف بستان برگردم . اما چگونه؟ تمام دوستانم جلوی چشمانم تکه تکه شده بودند یا اسیر. ناخوداگاه به طرف پاسگاه دویدم و داد زدم نامردها بیایید بجنگید، من تنها هستم. به طرف عراقی ها شلیک کردم . آنها هم با خمپاره جوابم را دادند.
چاره ای نبود ، وسایلم را جا گذاشتم و حرکت کردم. می خواستم از طرف تپه ها به بستان برسم . تصمیم گرفتم اسلحه ام را بردارم تا در مقابل حیوانات وحشی در امان باشم. با دلی شکسته در حالی که از تشنگی جانم به لب رسیده بود، حرکت کردم. شب 26 شهریور بود و دشمن همه جا را می کوبید. تپه ها و راه را به خوبی بلد بودم. آن شب مثل بیگانه ای از آنجا گذشتم. احساس شرمندگی می کردم که چرا زنده مانده ام. ساعت چهار صبح بود که یک ماشین ارتشی دیدم. به طرف ماشین دویدم و پس از متوقف کردن آن ، ماجرا را برای سرنشینان ماشین تعریف کردم. یک افسر و چند سرباز بودند که سخت متاثر شدند و سوارم کردند.
.........غروب روز 25 شهریور 1359 شهید سلطانی ، فرماندار سوسنگرد به بستان آمد. سخت نگران مدافعین پاسگاه های مرزی بودکه آب و غذا نداشتند. مردم بستان آماده ی هرگونه همکاری بودند. جوانان شهر درخواست اسلحه می کردند تا برای نبرد آماده شوند. زن ها هم برای پخت غذا به تکاپو افتادند. تعدادی از مردم شهر با تفنگ های شکاری به جبهه رفتند و به یاری مدافعین جوان و پاسداران پرداختند. ........
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کتاب شهید عباس افشار
کتاب زندگی نامه شهید عباس افشار
نقش ستون پنجم در عملیات کربلای 4
نقش آمریکا در لو رفتن عملیات کربلای 4
عملیات کربلای4
مبانی عربی دانشگاهی
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت چهارم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت سوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت دوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت اول)
احتکار
تبلیغات شورای دانش آموزی
این خاک گهربار که ایران شده نامش
خاطرات همفر
[همه عناوین(403)][عناوین آرشیوشده]