سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و یکى از یاران خود را فرمود : ] بیش در بند زن و فرزندت مباش که اگر دوستان خدایند ، خدا دوستانش را ضایع ننماید ، و اگر دشمنان خدایند ، ترا غم دشمنان خدا چرا باید ؟ [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 91 خرداد 14 , ساعت 12:50 صبح

السلام علیک یا روح الله (ره)

امام

آنروز صبح زود بعد از نماز صبح با یک دستگاه نیسان اداره به طرف تهران حرکت کردیم کنار جاده در جاهای مختلف انبوه جمعیت منتظر ماشین بودند و ما جرات نگه داشتن نداشتیم زیرا همه بسوی ماشین هجوم می آوردند.

تا اینکه به تهران رسیدیم و در اتوبان شیخ فضل الله نوری هم مردم پیاده در حرکت بودند که یک نفر پرسید؟ مصلی  و ما هم سرعت ماشین را کم کردیم و نمیدانم چند نفر سوار شدند . فقط میدانم که ماشین با دنده یک هم بزور حرکت میکرد. بلاخره به نزدیک مصلی رسیدیم و ماشین را در یکجا پارک کردیم و به زحمت خود را به داخل جمعیت کشاندیم.

همه تیپ آدم در مصلی مشاهده میشد و گویا تمام شهر آمده بودند . هوا خیلی گرم بود و چند فروند هلی کوپتر در ارتفاع خیلی پایین جمعیت را باد میزدند و آب می پاشیدند .

نماز را خواندیم و سیل جمعیت پیاده به طرف بهشت زهرا حرکت کردند . ماهم با ماشین از مسیر دیگری رفتیم ولی تمام مسیرها بسته بود و مجبور شدیم برگردیم و از تلویزیون بقیه مراسم را نگاه کنیم .

غروب با همان نیسان ولی ایندفعه با خانواده به طرف بهشت زهرا حرکت کردیم و در نزدیکیهای بهشت زهرا پیاده شدیم و بقیه راه را رفتیم .

امام

غوغایی بود در محل دفن امام  چندین کانتینر را روی هم چیده بودند و شبیه خانه کعبه شده بود و مردم دور آن بودند . زمین را با گریدر صاف کرده بودند و خاک همه جا را فرا گرفته بود و سر و روی همه خاکی بود و آدم را یاد قیامت می انداخت . ماشین های قیر پاش دائما زمین را قیر پاشی و آب پاشی میکردند.

امام

تا نیمه های شب آنجا بودیم هر گوشه ای عده ای شمع روشن کرده بودند و مناجات و عزاداری میکردند.

 موقع برگشتن من خیلی خسته بودم و سایه های تیر های چراغ برق را مثل موانع میدیدم و نمیتوانستم رانندگی کنم . ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم تا فرد دیگری رانندگی کند ولی دیدم همه بشدت خواب هستند .

ناچار تمام راه را باسختی فراوان رانندگی کردم و وقتی به محل رسیدم فقط از ماشین پیاده شدم و دیگر چیزی یادم نیامد و صبح یا به عبارتی ظهر که از خواب بلند شدم ، گفتم ماشین کو؟ و برادرم گفت شما پیاده شدی و رفتی و یکی از بچه ها ماشین را به خانه خودشان برد.

شادی روح معمار کبیر انقلاب اسلامی صلوات -  افشار



لیست کل یادداشت های این وبلاگ