سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن دو دل نگردیدم . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 90 دی 22 , ساعت 12:57 صبح

شهید حسین رهساز

شهید تو اردوی ورامین خط های زیبای شهید حسین رهساز توجهم را شدیدا جلب کرد . هر روز در و دیوار پر میشد از بیانات امام و توصیه های عمومی و احادیث به خط زیبای برادر رهساز . اردوی دانش آموزی بود و صبح ها میرفتیم گندم درو میکردیم و عصرها کلاس های مختلف برگزار میشد . خیلی خوش میگذشت و از دوران شیرین زندگی ام است .

بعداز اردو چند بار دیگر برادر رهساز را در برنامه های فرهنگی دیدم ولی یکدفعه غیبش زد . گاهگاهی یادش می افتادم و از دیگران سراغش را میگرفتم ولی کسی نمیدانست .

حدود 7-8 سال بعد در سپاه دنبال کاری رفته بودم که با کمال ناباوری دیدم برادر رهساز مشغول صحبت با یکی از برادران سپاه است . اندکی صبر کردم تا صحبتشان تمام شود ولی انگار تمامی نداشت . به ناچار جلو رفتم و با صدای بلند گفتم آقای رهساز .

با تعجب نگاهم کرد و لبخندی و تحویلم گرفت . گفتم یادتان است اردوی ورامین را ؟ من هر وقت عکس شما را در آلبوم می بینم سخت در فکر میروم که شما کجا رفتید.

گفت آن عکس را به من بده خودمان اصلا عکس نداریم من چند سال مفقود بودن و عراق نام ما را جزو اسیران رد نکرد تا پایان جنگ و تمام عکس هایم را فامیل و دوستان برده اند .

از روی عکس ظاهر کردم و جلوی دست گذاشتم تا بدستش برسانم . روزی از یکی از آزادگان سرغش را گرفتم . گفت خدا بیامرزد . عراق روی اینها آزمایشات شیمیایی انجام داده بود و دچار سرطان شد و شهید شد.

شادی روحش صلوات



لیست کل یادداشت های این وبلاگ