سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 مهر 6 , ساعت 7:24 عصر
بحر طویل اندر حکایت آمدن گدای صامرا به تهران.
دوستان استمعوا طرفه حدیثی ز انا عبداقل العلما تابدهم شرح که فی الجمله بدانید چه ها بر سر ما آمده از شهر شماها
انا یک فرد غریب هستم و از صامره اعنی وطن خویش ز پی دیدن تهران شما رخت همی بستم و پس کفش دریستم و بسی راه بریستم و الانه فقد کان دو یومی که در این شهر دخلتوا روز پیشین که من البیت  خرجت و من الکوچه عربتوا و الی اسوق رشدتوا دفعتا حین اذن وارد بازار شدم که به ناگاه رعیتوا رجلا قال که یا شیخ بفرما و بخور هرچه که شیعا نونا و دوغن پلوا و چلوا  ان قلتوا عجبا همگی طالب مهمان به در دکه ستاده تا به اصرار خورانند غذا خلق خدا را و دخلتوا و  اکلتوا و  تناولتوا و قد قلتوا که حاطوا دو سه مجموعه دیگر زغذا های معطر زپلوعا و چلوعا جمله خدام دویدند و پلوها بکشیند و به مجموعه بچیدند انا مانند یکی گاو سر خویش به پایین بفکندم و همی خوردم و کردم دو سه تا شکر خدا را ثم تمجید همی گفتم و تودیع همی کردم و چون خواستم از دکه بخارج بشوم که بناگه اخذ صاحب دکان که بده پول و نزن گول ایا قول انا قلت که والله انا مفلس بی پول ندانست که باید بدهم پول که به ناگه ضرب یک  دو  سه اردنگ و قال اخرجتوا و من الدکه و دیگر مبر آبروی شاه گدا را.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ