سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 90 خرداد 7 , ساعت 8:16 عصر

السلام علیک یا روح الله

بریز از دیده دامن دامن ای اشک          که غم زد آتش اندر خرمن ای اشک

که بر این آتشم آبی فشاند            چو خشکیدی تو در چشم من اشک

دریغا ای دریغا ای دریغا        خدایی سایه ای رفت از سر ما

امام

ضمن عرض تسلیت بمناسبت فرارسیدن ایام ارتحال امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و معمار کبیر انقلاب اسلامی از برادران گرامی دعوت میشود برای اعزام به حرم مطهر امام راحل در تاریخ 14 خرداد از هم اکنون ثبت نام نمایند.

زمان حرکت ابوسها از مقابل مساجد ساعت 6 صبح 14 خرداد می باشد . مسئول اتوبوس هنگام سوار نمودن افراد اسامی را نوشته و تا پایان مراسم کنترل نماید تا کسی از کاروان جا نماند و پس از مراسم و ترخیص اتوبوسها اسامی تحویل شود.


شنبه 90 خرداد 7 , ساعت 12:22 صبح

نمیدانم چرا هر وقت میخواهم نامی از مرحوم سید محمد تقی موسوی بیاورم بی اختیار لفظ شهید را درمورد ایشان بکار میبرم .

موسوی

شاید بخاطر این است که او استاد قرآن ما بود و هرچه خاطره از او داریم همه و همه خاطرات قرآنی و اخلاق قرآنی است و به نظر میرسد طبق روایات اهل بیت میتوان او را شهید خطاب کرد زیرا به حق رهرو راه شهدان بود و همه به او علاقه داشتند.

سید محمد تقی موسوی اهل اصفهان بود ولی چند وقتی بود به جهت مسائل کاری در شهریار ساکن شده بود و در همین مدت کم توانست خود را در قلب بچه ها جا کند بطوری که همه علاقه زادی به او نشان میداند و ایشان توانست چند مکتب قرانی را در شهریار پایه گذاری کند ولی متاسفانه چند سال پیش در اثر حادثه اتومبیل او و همسرش به دیار باقی شتافتند و تنها دختر بچه کوچکشان به یادگار ماند.

روحش شاد.


شنبه 90 خرداد 7 , ساعت 12:14 صبح

روح الله بصیری نیا ورزشکار دوچرخه سوار ، تا کنون 730 شهر را رکاب زده و پیام شهدا را به شهرهای مختلف ایران رسانیده است .

دوچرخه سورای

ایشان قصد دارند تا پایان سال 1390 بقیه شهرهای ایران را نیز با دوچرخه پیموده و ماموریت خود را تکمیل نماید. برای ایشان آرزوی موفقیت داریم.


جمعه 90 خرداد 6 , ساعت 10:7 عصر

قبله

هفتم خرداد خورشید درست بالای خانه کعبه قرار دارد و فرصت خوبی برای تعیین جهت قبله است به اینصورت که اگز ساعت 13و 48 دقیقه تکه چوبی را بصورت کاملا عمودی روی زمین قرار دهید سایه آن دقیقا جهت مقابل قبله را نشان میدهد.


جمعه 90 خرداد 6 , ساعت 9:36 عصر

ش

شهید اسرافیل شیخی یکی از ورزشکاران بنام شهریار و یکی از مخلص ترین برادران سپاه بود که بعد از قطعنامه بشهادت رسید.شهید شیخی مربی تکواندو و دارای رتبه دان 4 مربیگری جمعی از رزمندگان را بعهده داشت و هنگام شهادت فرمانده اطلاعات و عملیات بود. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.


پنج شنبه 90 خرداد 5 , ساعت 8:54 عصر

روز جمعه گذشته برادران ورزشکار پایگاه عباس آباد به اردوی کوهنوردی رفته و از فضای باصفای کوهستان استفاده نمودند و این اردو باعث صمیمیت بیشتر دوستان گردید .

 

ب


چهارشنبه 90 خرداد 4 , ساعت 11:55 عصر

ضمن عرض تسلیت بمناسبت فرارسیدن ایام ارتحال امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و معمار کبیر انقلاب اسلامی از برادران گرامی دعوت میشود برای اعزام به حرم امام راحل در تاریخ 14 خرداد از هم اکنون ثبت نام نمایند.

 

g


چهارشنبه 90 خرداد 4 , ساعت 11:51 عصر
ی
برادر گرامی علی خاکباز  درگذشت مادر گرامیتان را خدمت شما و خانواده محترم تسلیت عرض می نماییم . ما را در غم خود شریک بدانید.                                                                       

چهارشنبه 90 خرداد 4 , ساعت 11:49 عصر

 

برادر ابراهیمی شهد شیرین زیارت مرقد مطهر اباعبدالله الحسین ، کربلای معلی گوارای وجودتان باد

ی


دوشنبه 90 خرداد 2 , ساعت 9:8 عصر

در سالروز فتح پیروزمندانه فتح خرمشهر بدست دلاور مردان سپاه و بسیج و ارتش یاد شهید محمد جهان آرا را گرامی میداریم .

روحش شاد راهش پر رهرو باد .

فتح خرمشهر  ش  س  فتح خرمشهر

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا

بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ