با دوستان رفته بودیم تنگه واشی فیروز کوه موقع برگشتن موضوعی توجه مرا جلب نمود وقتی برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجد روستای جلیزجند رفتیم با تصاویر 17 شهید که به شکل زیبایی در مسجد نصب شده بود مواجه شدیم.
این گزارش را تهیه کردم تا شما هم یادی از شهدا کنید و صلواتی بفرستید
شهید حمید سرج - شهید علی سراج - شهید سیدوردی شاهورانی - شهید صادق قزوینیان
شهید علی اشرف سراج - شهید پرویز سراج - شهید بهرام زیاری - شهید علی سراج
شهید محمد طاهر سراج - شید احمد زیاری - شهید یحیی سراج - شهید رجب علی سراج
شهید علیرضا سراج - شهید عقیل سراج - شهید علی زمانی نژاد - شهید حاجی سراج - شهید اسلام سراج
برای شادی روح شهدای عزیزی که با نثار جان خود عزت و سربلندی و آسایش را برای ما بوجود آوردند صلوات
السلام علیک یا روح الله (ره)
آنروز صبح زود بعد از نماز صبح با یک دستگاه نیسان اداره به طرف تهران حرکت کردیم کنار جاده در جاهای مختلف انبوه جمعیت منتظر ماشین بودند و ما جرات نگه داشتن نداشتیم زیرا همه بسوی ماشین هجوم می آوردند.
تا اینکه به تهران رسیدیم و در اتوبان شیخ فضل الله نوری هم مردم پیاده در حرکت بودند که یک نفر پرسید؟ مصلی و ما هم سرعت ماشین را کم کردیم و نمیدانم چند نفر سوار شدند . فقط میدانم که ماشین با دنده یک هم بزور حرکت میکرد. بلاخره به نزدیک مصلی رسیدیم و ماشین را در یکجا پارک کردیم و به زحمت خود را به داخل جمعیت کشاندیم.
همه تیپ آدم در مصلی مشاهده میشد و گویا تمام شهر آمده بودند . هوا خیلی گرم بود و چند فروند هلی کوپتر در ارتفاع خیلی پایین جمعیت را باد میزدند و آب می پاشیدند .
نماز را خواندیم و سیل جمعیت پیاده به طرف بهشت زهرا حرکت کردند . ماهم با ماشین از مسیر دیگری رفتیم ولی تمام مسیرها بسته بود و مجبور شدیم برگردیم و از تلویزیون بقیه مراسم را نگاه کنیم .
غروب با همان نیسان ولی ایندفعه با خانواده به طرف بهشت زهرا حرکت کردیم و در نزدیکیهای بهشت زهرا پیاده شدیم و بقیه راه را رفتیم .
غوغایی بود در محل دفن امام چندین کانتینر را روی هم چیده بودند و شبیه خانه کعبه شده بود و مردم دور آن بودند . زمین را با گریدر صاف کرده بودند و خاک همه جا را فرا گرفته بود و سر و روی همه خاکی بود و آدم را یاد قیامت می انداخت . ماشین های قیر پاش دائما زمین را قیر پاشی و آب پاشی میکردند.
تا نیمه های شب آنجا بودیم هر گوشه ای عده ای شمع روشن کرده بودند و مناجات و عزاداری میکردند.
موقع برگشتن من خیلی خسته بودم و سایه های تیر های چراغ برق را مثل موانع میدیدم و نمیتوانستم رانندگی کنم . ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم تا فرد دیگری رانندگی کند ولی دیدم همه بشدت خواب هستند .
ناچار تمام راه را باسختی فراوان رانندگی کردم و وقتی به محل رسیدم فقط از ماشین پیاده شدم و دیگر چیزی یادم نیامد و صبح یا به عبارتی ظهر که از خواب بلند شدم ، گفتم ماشین کو؟ و برادرم گفت شما پیاده شدی و رفتی و یکی از بچه ها ماشین را به خانه خودشان برد.
شادی روح معمار کبیر انقلاب اسلامی صلوات - افشار
سه سال پیش در حوالی همین روز ها پدرم بسوی برادر شهیدم پر کشید
اوایل شب و بعد از اقامه نماز مغرب و عشا مراسم شهادت حضرت زهرا (س) در مسجد باب الحوائج برگزار شد و مداح اهل بیت حاج عبدالمحمد افشار پدر طلبه شهید عباس افشار آخرین مداحی خود را اجرا نمود. و دقایقی پس از خروج از مسجد هنگامی که در حال صحبت با فردی در کنار خیابان ایستاده بودند خودروی ناشناسی با او برخورد نموده و متواری میشود.
پدرم توسط ناظرین به بیمارستان منتقل شده و پس از 20 روز بیهوشی و کما به دیار باقی شتافت و حالا دو سال است که هدیه روز پدر دسته گلی بر مزارش و مزار فرزند شهیدش است.
پرستاران میگفتند او در حال بیهوشی حدود دو هفته دائما زیارت عاشورا و دعای توسل را میخوانده - چه سعادتی
برای شادی در گذشتگان و شهدا صلوات
بحرین
ای پاره تن ایران
ای فرزند جدا شده از مادر
حال که د منشی و وحشی گری وهابیون را دیدی
بیدار شو و به آغوش مادر برگرد
وهابیون خون آشام با طرح الحاق بحرین به عربستان قصد نجات آل خلیفه خائن را دارند
اما
شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه
این حرکت که به خواست خداوند متعال موجب شده تا مردم بحرین از وهابیون دل بکنند را به فال نیک گرفته و منتظر پیوند ناگسستنی بحران با ایران بزرگ و قدرتمند هستیم
وهابیون
از سرنوشت مصر و نامبارک آن عبرت بگیرید
از سرنوشت قذافی دیوانه عبرت بگیرید
این بار نوبت شماست
به امید آزادی مسجد النبی قبرستان بقیع و خانه خدا از دست وهابیون
انشا الله
الیس الصبح بقریب
جمع زیبایی بود
جبرئیل آمده بود
علی و جمله ملائک همه آنجا بودند
و محمد عرق وحی به پیشانی داشت
و خدا داشت تکلم می کرد
در میان سخنانش غزلی نغز سرود
نام این شعر لطیف حضرت فاطمه بود
شکوهمند ترین روز بر شما مبارکباد
زندگینامه بسیجی شهید ناهید فاتحی کرجو
(سمیه کردستان ، اسطوره ای که جان داد تا حرمت امام خود را نشکند)
ولادت و معرفت به معبود
ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می کرد.
ناهید کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش میداد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت میبرد که به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم وگریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه میکنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر میشوم».
نوجوانی از جنس ایمان و شهامت
با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت.
روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید؛ «آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد. بر اثر ضربات ناشی از باتوم، پشتش کبود رنگ شده بود».
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضد انقلاب در مناطق کردستان، همکاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.
راهی به سوی آسمانی شدن
ناهید علاوه بر همکاری با بسیج وسپاه بیشتر وقتش را به خواندن کتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند.
اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پیدایش نمی کند. خبری از ناهید نبود! انگار که اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که: چهار نفر، ناهید را دوره کرده، به زور سوار مینی بوس کردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند که: اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه هایتان را هم میکشیم
.
امام خمینی (ره) : تاریخ اسلام جز یک برهه از صدر اسلام جوانانی مثل جوانهای ما سراغ ندارد.
شانزدهم فروردین سال 1365 مصادف است با عروج عارفانه پاسدار رشید اسلام ، شهید محمد هاشمی در عملیات پیروزمندانه والفجر هشت در منطقه عملیاتی فاو
شهید محمد هاشمی فرزند ذبیح الله متولد سال 1340 کارمند صنایع دفاع متاهل و دارای یک فرزند
مراسم نماز بر پیکر شهید محمد هاشمی توسط مرحوم حاج آقا ثمری امام جمعه وقت شهریار و پدر شهید محمد حسین ثمری
مرحوم ذبیح الله هاشمی پدر بزرگوار شهیدان محمد هاشمی و ابراهیم هاشمی
و اینهم آخرین دیدار فرزند با پدر.....
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...............
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نقش آمریکا در لو رفتن عملیات کربلای 4
عملیات کربلای4
مبانی عربی دانشگاهی
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت چهارم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت سوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت دوم)
قسمتی از کتاب (7) بستان (قسمت اول)
احتکار
تبلیغات شورای دانش آموزی
این خاک گهربار که ایران شده نامش
خاطرات همفر
بیاد شهدای کربلای 5
Letter4U
شهید عباس افشار
[همه عناوین(400)][عناوین آرشیوشده]